عنوان: تـوحـیـد ذاتـی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
پژوهشگر: نـورپـور
«به نام یگانه مطلق هستی»
مقدمه:
سپاس و شکر بی حد و ستایش ژرف بی پایان و برتر از وهم و نیایش فراوان بر حضرت فائض الانوار الواحد الصمد القهار مالک الملک و الملکوت متعالی الشان و الجبروت را شایسته و سزاست که به حکم بالغه ضع الله الذی کل شیئ کارخانه لاهوتی نشاند عالم هستی را بر طبق نظام احسن بعلم عنائی خود بر احسن نظامات مستوره آراسته و به موجب خطاب ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت فارجح البصر هل تری من فطور آن را بر اکمل ترتیبات معقوله مرتب ساخته و براتم واتقع تنظیمات ممکنه منضد ویراسته .
از قید عرش تا به ایوان سماک وز طارم چرخ تا به مطموره خاک
هر ذره که هست آینه خورشید است در دیده او که نظری دارد پاک
گرنه حسنش دائما در جلوه ات این نمود و بود عالم از کجاست
از تجلی جمال وحدت است در حقیقت آن که کثرت رابقاست
هستی عالم همه هستی اوست بی بقای حق جهان عینی فنا است .
ابتدا در مقدمه به معنای توحید می پردازیم و سپس به اقسام توحید و در آخر هم توحید ذاتی را شرح می دهیم :
اگر معنای توحید معین شود اهمیت آن مشخص می گردد بنابراین به روشن کردن معنای توحید می پردازیم: در عرض به معنایی توحید را به خداوند اطلاق می کنند که عین شرک است . اگر معنای وحدت خداوند این باشد که یکی و دو تا نیست این با وحدت سایر اشیاء فرقی نمی کند سایر اشیاء هم به این معنا واحدند. خدا یکی است ، خورشید یکی است و هر موجودی یکی است چون وحدت و وجود ، مساویند .
ممکن است کسی بگوید که توحید یعنی اینکه مشابه ندارد یعنی شبیه ندارد اما می شود برایش فرض کرد .
ان الله لایغفران شرک به ویغفرمادون ذلک لمن یشاء ، یعنی شرک خیان نفس انسان را در مرتبه ی نظر ناقص می کند که با اینکه رحمت خداوند بی انتهاست اما قابل آن رحمت نمی شود .
روایتی از امیرالمومنین هست که در آن می فرمایند چهار چیز است که به خداوند نسبت داد : نسبت دادن دو تا از آنها به خداوند جایز است و دوتای دیگر ، جایز نیست . آن دو که جایز نیست یکی این است که گفته شود خداوند واحد است و مقصود از آن واحد عددی باشد لأن مالاشانی له لا بدخل فی باب الاعداد و دوم آن است که گفته شود یکی از باب اینکه وحدتش حسنی باشد یعنی یک جنس عام که تحت آن انواع و مصادیق وجود دارند اما دو تایی که جایز است یکی این است که گفته شود واحدی است که در اشیاء شبیهی برای او نیست و دوم اینکه احدی المعناست ، بسیط است جزء ندارد .
اقسام توحید :
توحید به یک اعتبار تقسیم به صفاتی ، افعالی ، عبادی ، ذاتی ، استعانی ، حبی ، ... می شود و به اعتبار دیگر به نظری و عملی تقسیم می شود :
توحید نظری : این بخش ، ناظر به بعد معرفتی انسان نسبت به خدا ( از جهت ذات ، صفات ، افعال ) می باشد و مستقیماً به وظایف عملی انسان در برابر خدا مربوط نمی باشد و شامل توحید ذاتی ، صفاتی ، افعال ، خالقی و ... می شود .
توحید عملی : این بخش ناظر به وظایف عملی انسان در برابر خداوند می باشد شامل توحید عبادی ، اطلاعتی ، استعانی ، حبیّ می شود .
توحید ذاتی از بارزترین صفات خداست و داری دو شاخه است .
الف) خداوند مثل و مانندی ندارد ، یگانه و بی همتاست ، از این معنا به توحید واحدی تعبیر می شود و ذیل سوره اخلاص به همین معنی اشاره دارد « ولم یکن له کفوراً احد » خدا واحد است که پانی ندارد و اصلاً برای او تصور نیست .
ب) خداوند جزء ندارد ، بسیط و غیر مرکب است از این معنا به توحید احدی تعبیر می شود که صدر سوره اخلاص به آن اشاره دارد « قل هوالله احد » پس توحید ذاتی نفی شریک و نفی ترکیب از خداوند .
1- توحید ذاتی : خود حداقل به چهار معنا به کار می رود .
الف ) توحید در وجوب وجود : یعنی هیچ موجودی جز ذات مقدس الهی ، واجب الوجود بالذات نیست .
ب) توحید به معنای بساطت و عدم ترکیب خداوند که خود دارای معانی فرعی است برخی از آن معانی فرعی عبارتند از :
1- عدم ترکیب خداوند از اجزاء بالفعل 2- عدم ترکیب خداوند از اجزاء بالقوه 3- عدم ترکیب خداوند از ماهیت و وجود .
ج) توحید به معنای نفی کثرت بیرونی و نفی کثرت درون از ذات خداوند این دو معنا ( ب و ج ) در بساطت واجب مورد بحث قرار می گیرند .
د) توحید به معنای وحدت شخصی واجب که در عرفان مورد بحث قرار می گیرد .
وحدت الهی :
وحدت حقیقی الهی صرف الوجود است و تمتم ممکنات سایه ها مادی و عوارض در پیشگاه وحدت خداوند نابود و متمحل است بدان آدمی مادامی که قدم در سیر و سلوک علمی نظری نگذارد خویشتن را دائماً شاهد کثرت و انکار می بیند و از شاهدة وحدت حق غفلت دارد در هر موجودی ناظر کثرت می باشد این عدم توجه او را از مشاهدة وحدت الهی محروم می دارد و چون مبادرت بر سکوت علمی کرد و قدم از عالم موجودات و مادیات فراتر گذارد و از آثار متوجة موثر و صنایع حقیقی شد در برابر او تمام کثرات منمحل می شود و در این مقام متوجة وحدت حقیقی خواهد شد و این حال که سیر و حرکت از کثرت بقه وحدت باشد سفر اول ساکت حق و همان سفری است که از مخلوقات و ممکنات بوی حق است و سیر از کثرت به وجود کرده و اگر سیر خود از مشاهده وحدت بگرداند سیر به سوی کثرت و ممکنات کرده ولی اگر از کثرت قطع سیر کرد تمسک به سلوک علمی و وحدت حقیقی گردید به هدف رستگاری و بر منزل سعادت معنوی می رسد و کثرات یعنی ممکنات و موجودات را گویند وحدت صرف الوحده و وحده حقیقی مختص ذات خداوند است .
خطبه رسول خدا ( ص ) در توحید :
که در کتاب توحید صدوق این خطبه را از رسول خدا ( ص ) روایت کرده که فرموده :
حمد می کنم خدایی را که در اولویت خود و از لیت خود واحد و در از لیت خود به خدایی خود عظیم و مبتکر به کبریایی خود بوده و می باشد ابتدا اشیاء و خلق مخلوقات از اوست اشیاء را بدون اینکه مسبوق به مثالی و مانندی باشند فرموده پرودگار ما قدیم به لطف ربوبیت خود می باشد و به دانایی خود اشیاء را شکافته و به احکام قدرت خود جمیع مخلوقات را خلق فرموده است .
خطبه توحید به حضرت رضا علیه السلام :
اول عبادت خدا معرفت او و اصل معرفت او توحید و نظام توحید او نفی صفات از اوست بدلیل تحمل که هر صفت و موصوف مخلوق می باشد و هر مخلوق خالق دارد که خالق نه صفت است نه موصوف به دلیل آن که هر صفت و موصوف باید قرین یکدیگر باشند و اقتران دلیل بر حدوث است و حادث ممتنع است که ازلی باشد و ازلی ممتنع است که حادث باشد و حادث خدا نیست و کسی که ذات خدا را تشبیه به چیزی نماید خدا را نشناخته و کسی که برای او نهایت قائل شده و او را بی نیاز ندانسته ، کسی که به او اشاره نموده خدا رار غنی ندانسته و کسی که او را تشبیه نموده است به درگاه او فروتنی نکرد و کسی که برای او بعض قائل شده توهم درباره او نموده است .
هر معروف در نفس مصنوع است ( یعنی هر چیزی را که شخص در خاطر خود به نام خدا تصور و مجسم کنند مصنوع اوست ) و هر چیزی که قائم به غیر باشد معلول بصنع خدا و بدلیل بوجود خدا است و دلیل حجت خدا ثابت می گردد .
ماهیت خداوند انیته اوست :
خداوند عروض وجود به ماهیت ندارد . وجود خداوند عین دانش است اگر برای وجود خداوند عروض به ماهیت فرض نشود باید ماهیت خداوند معلوم علت دیگر باشد و همان طوری که فصل علت وجودی جنس است وجود هم علت وجود ماهیت است وجود عارض به ماهیت خداوند هم علت و پدید آورنده خدا باشد در حالی که چنین نیست و خداوند ماهیت به معنی امکان ندارد واجب الوجود است و وجودش عین ذات اوست و وجود ممکن است که نیاز به مقوم به علت و به فصل دارد نه واجب الوجود و وجود حقیقی که ذات خداوند است احتیاج و نیاز به مقوم به فصل و به علت ندارد .
اگر در عالم دو خداوند باشد :
اگر دو خدا باشد فساد پدید می آید همان طوری که خداوند می فرماید لو کان فها الهتة الا الله لفسد تا
« یعنی اگ در آسمان و زمین غیر از خدا خدای دیگر باشد هر آینه آسمان و زمین دچار فساد خواهد شد اختلاف اراده دو خدا موجب فساد عالم می شود و در عالم فساد نیست . پس یک خدا در عالم هست و اگرر در عالم هست و اگر عالم دو خدا باشد یا هر دو واحد تمام کمالاتند یا نیستند اگر واجد تمام کمالات باشند و هیچ امتیازی از حیث کمال در آنها نباشد پس دوئی در آنها را ندارد و اگر هر دو واجد تمام کمالات نیستند و نقلی در انها موجود است پس هیچ یک خدا نیستند چون خداوند باید واجد جمیع کمالات باشد و اگر یکی از آن دو خدا کامل باشد و دیگری ناقص است پس کامل خدا است و ناقص ممکن است .
اگرچه جهان به نظر پراکنده می آید ولی دارای وحدت است و جمیع اعضا و اجزاء عالم به یکدیگر نیازمندند و جمیع پیوستگی دارند و در بین جمیع ذرات ربط ذاتی و طبیعی و اتحاد و یگانگی وجود دارد که این موضوع به تمام معنا درک می شود پس معلوم می شود صنایع عالم واحد است در تمام اعضا و اجزاء آدمی از کلیه و کبد و جهاز هاضمه و اعصاب و دوران خون و غیره تماما دارای وحدت و هم آهنگی هستند که هدف شان بقاء بدن و برای او فعالیت می کنند .
و وحدت چهار قسمت است :
1- وحدت طبیعی مانند وحدت وجود انسان و حیوان و غیره 2- وحدت تألیفی مانند وحدت کتاب و غیره 3- وحدت اعتباری ماند دکان و خانه و غیره 4- وحدت شخصی مانند افراد و تمام موجودات عالم از خاک تا افلاک همه و همه دارای وحدت چهارگانه هستند و تمام وحدات نیازمند به موحد و معطی یک علت هستند که آن خداوند است و مسیر تمام آن وحدتها به یک علت و یک وحدت می باشد آن واجب الوجود بالذات است و آن صرف الوجود و وجود محض است و ابدا دوئیت به آن راه ندارد .
چرا خرد از پی بردن به کنه ذات خداوند عاجز است ؛ چون علم و ادراک دو قسم می باشد یا حصولی است و یا حضوری است و علم بر حصول صور اشیاء در ذهن از اجسام و ماهیت است و خداوند جسم نیست و ماهیت ندارد تا صورت از آن در ذهن حامل شود و درک شود و چون اول از اشیاء باید صوری در ذهن حاصل نشود تا حقیقت آن اشیاء درک شود و به علم حضوری هم نمی شود خداوند را درک کرد چون علم حضوری عبارت از حاضر بودن ذات موجودات در ذهن است و موجودات محاطنه پس محال است که احاطه به درک خداوند پیدا نمایند . و محاط نمی تواند علم به محیط پیدا کند و محیط را درک کند و درک کنه ذات الهی مستلزم این است که حقیقت او در ذهن حاصل شود و حال اینکه تصور خداوند که عین الحقیقت است امکان ندارد که در ذهن حاصل شود پس درکش محال است . در اثبات توحید ، فلاسفه چند برهان اقامه کرده اند که در اینجا به طور مختصر و فشرده به آن می پردازیم :
برهان اول : در اثبات توحید :
اگر وجود ذات الوجود باشد توحید ثابت است و اگر ذات اکثیر باشد باید واحد در عالم یافت نشود و اگر ذاتا نه واحد باشد و نه کثیر لازم می آید که واجب الوجود در وصف وحدت معلول دیگری باشد یعنی احتیاج به علت دیگر داشته باشد این محال است .
برهان دوم : در اثبات توحید :
اگر واجب الوجود متعدد باشد در وجوب وجود مشترک خواهد بود و باید مابه الامتیازی باشد که هر یک را از دیگری جدا نماید و این مستلزم ترکیب می شود اگر در وجود دو واجب الوجود باشد آن هر دو واجب الوجود در واجب الوجودی برابر باشد و در تعیین و تشخیص برابر نباشد و آن چیز که در آن برابر باشند غیر آن است که در آن برابر نباشند پس وجود و وجوب هر یک غیر تعین او باشد یعنی این دو واجب الوجود از هر حیثیت با همدیگر مساوی باشد یکی است و از هر جهات امتیاز داشته باشند یکی ضعیف دیگری قوی یکی عالم در ایجاد و غیره دیگری ضعیف جاهل و ضعیف واجب الوجود نیست .
برهان سوم : در اثبات توحید :
چون حقیقت وجود بسیط است و موضوع و ماهیت و هیولی ندارد تعدد و اشینت در او اعتبار نمی شود محقق سبزواری در منظومه می فرماید :
اما الوجود ماله من ثان لیس قراو را عبادان
فارابی در خصوص می فرماید در صفحه 32
وجوب الوجود لاینفسم بالحل علی کثیرین مختلفین بالعدد و الارکان معلولا له.
خلاصه این است که واجب الوجود نوع نیست .
خدا یکی است :
از برای این نظریه در باب علت و معلول در این کتاب ثابت کردم که نیاز جهان هستی به خدا این بود که یک معلول واحد نیاز به یک علت بیش تر ندارد و واقعیت مطلق بی قید و شرطی واجب الوجود است و با فرض اطلاق محض هیچ گونه کثرت و تعددی را نمی پذیرد چون ابداً قید و شرطی به وی ضمیم نشده
( بواجب الوجود ) بدیهی است که تصور تعدد و کثرت در وی امکان ندارد و بنابه این برهان اثبات وجود خدا ( واقعیت مطلق ) و وحدت او کافی است .
وحدت الهی از نظر فلسفی تربیت و نظم دارد و یا از طریق عشق و فطرت و یا از طریق علمی و مطالعه آیات و آثار و مخلوقات در جست و جوی خدا شود و بالفطره ذاتی خدا موجود و واحد است و اگر از طریق علمی مطالعه در آیات در جست و جوی خدا شود و قبل از هز چیزی متوجه علم و حکمت و حیات پدید آورنده جهان می شود و از طریق شناختن صفات پدید اوردنده پدیده ها حکم به وحدت خدا و وجود او می کند چون طبیعت و ماده مستقل نیست بلکه مسخر قوه ای است شاعر و مدرک پس اگر بشر بخواهد خدا را از راه علمی بشناسند قبلا درک او صفات او را بشناسد .
و به جست و جوی خدا از طریق علمی فقط بشر را تنها متوجه جهانی در ماوراء طبیعت می کند که از روی حکمت و تدبیر اراده این جهان را در اختیار دارد بیش از این ابدا چیز دیگری معرفی نمی کند پس این مقدار فهمیدیم که طبیعت مسخر اراده و با اراده هایی است پس سیر در آفاق و انفس نیاز بشر را درباره خدا کفایت نمی کند و اما سلوک از طریق فلسفی اثبات می شود که جهان هستی از موجوداتی قائم به ذات نیست همه هستی های ممکن متکی به هستی واجب است و هستی متکی به هستی مستقل است .
وحدت واجب الوجود :
در سراسر هستی خدا به خود موجود است و مستقل و قائم بالذات یکی است نه بیشتر سه برهان در آن جا ذکر می شود اول وحدت عالم دلیل بر وحدت مبدا عالم است و هیچ گونه میان اجزاء جهان نیست و جهان از یک سلسله اجزاء و ذرات پراکنده و غیر مرتبط است مانند انباری انباشته از اشیاء مختلفه و جز به جز دیگر مربوط نیست و اگر ارتباط نیست و اگر ارتباطی هم باشد میان پاره حوادث بعضی علت بعضی است و زمانی متعاقب یکدیگرند .
نظریه دوم : اجرام و اجسام جهان بایکدیگر مرتبط اند مانند ارتباطی که اجزاء ماشین و یک کارخانه و اجزاء نظام مخصوص به خود دارد و در صورت تغییر با کم و زیاد شدن اجزاء در وضع مجموع اثر می گذارد بنابراین اگر برخی از اجزاء جهان به فرض ، به کلی معدوم شود و یا مصنوعا تغییر وضع و محل بدهد در وضع تمام آن منظومه موثر و یا اگر مرکز منظومه شمسی متلاشی شود تمام منظومه ها و یا جزئی از آنها متلاشی می شود و آن جزء در تمام کهکشانها و جهان موثر است و در جاذبه عمومی تاثیر داشته است . این نظریه سوم پیوستگی اجزاء جهان مهم تر از پیوستگی یک کارخانه است و همه جهان اعضا یک پیکر است حیات واحد و شخصیت واحد بر جهان حکومت می کند و مجموع جهان واحد شخصی است مانند فرد انسان که دارای اعضا و میلیاردها سلول و اجزاء است ولی دارای یک شخصیت و یک روح است نه شخصیت ها و حیاتها و روح ها .
مقدمه دوم جهان جسمانی از نظر ابعاد غیر متناهی بدانیم و جهان را کره ای بدانیم و بگوئیم مرکزش همه جا است و محیطش هیچ جا نیست و جهان دیگر غیر از این جهان تصور ندارد و محدود و متناهی است به قول قدما و جاهن دیگر تصور دارد و بگوییم وجود دو جهان جسمانی منفک از یکدیگر محال است .
درباره مقدمه سوم در باب علت و معلول بحث شده و راجع به برهان دوم صدرالمتالهین می فرماید کثرت فرع بر محدودیت است آن جه که محدودیت نیست و سراسر اطلاق و لاحدی است و کثرت و تعدی معقول نیست واجب الوجود وجود مطلق است و بی نهایت چون حقیقت وجود او به ذات خود حد و قید و محدودیت مساوی است با فقر و نیاز و معلولیت و هر قید و حدی که وجود پیدا کند از ناحیه خارج از ذات خداوند وجود محض و محض وجود است ، محال است که دومی داشته باشد شیخ اشراق می فرماید صرف الشی لایشنی و لایتکر هر چیزی خودش در حالی که فقط خودش است بدون اینکه چیز دیگر با او ضمیمه شود و دوتا نمی شود و قابل تعدد نیست مثلا انسان و هیچ با او نظر نگیریم جر یک حقیقنت نیست و یک وجود بیشتر ندارد و بخواهیم انسان دومی فرض کنیم که او نیز صرف الانسان باشد و او نیز خود این خواهد بود و به واسطه ماده و قابل تکرار می شود با ضمیمه و محدودیتها و از حیث زمان و مکان و شرایط ایشان تغییر پذیرند.
اهل نظر جز عده قلیلی از متکلمان مانند فخر رازی ، وجود حق تعالی را عین ذات مقدسش دانسته و وجود ممکنات را زائد بر ذواتشان شمرده اند ولی عینیت و زیادت نزد قائلان به اصالت وجود و قائلان به اصالت ماهیت ، به معنای واحد نیست قائلان به اصالت وجود در بیان عینیت و زیادت می گویند تحقق جمیع موجودات بوجود آنها است ولی وجود حق تعالی قائم به ذات و صرف غنا و محض استقلال است و حیثیتی جز حیثیت استقلال و وجوب و فعلیت نیست به ساحت مقدسش تصور نمی شود ولی وجودات ممکنه ، بالذات عین ربط به حق تعالی می باشند و چنانچه اگر قطع نظر از معانی اسمیه نمائیم ، معنای حرفی تحققش ممتنع است همچنین اگر قطع نظر از وجود جاعل تعالی نمائیم معنایی برای وجودات ممکنه نمی ماند چه ربط صرفه و ظهورات محضه و تعلقات بحته و لمعات نور حقیقی واجب تعالی می باشند .
پس معلوم شد در این مذهب ، معنای عینیت وجود واجب تعالی باذات مقدسش ، استقلال و استغناء و موجودیت به ذات است و معنای زیادت وجودات ممکنات بر ذواتشان فقر و تبعیت و محبوبیت به جعل بسیط و تقوم آنها به جاعل تعالی است .
این معنا پس از اثبات و اتقان قواعد و مباحث وجود احتیاج به برهان و استدلال ندارد چه بنابریان قواعد محکمه کتقنه وجود واجب تعالی غنا و استقلال صرف و وجودات سایر اشیاء تطورات و تشئشئنات و ظهورات آن وجود و متقومات بآن حقیقت می باشند .
وجه دیگر در معنای عینیت وجود واجب تعالی باذات مقدسش و زیادت وجود ممکنات بر ماهیاتشان بنابر مذهب اصالت وجود ، حقیقت و واقعیت که واجب تعالی را سزاست : صرف وجود بحث است و وجودش غیر متناهی و دارای حد و ماهیتی نیست و مکنات ، دارای دو حیثیت و مرکب از ماهیت و وجودند که حیثیت ماهوی ، ذاتی انها و حیثیت وجود زائد و مفاض بآنها است . واجب تعالی از جهت ذاتش که محض وجود است ، مبرء ممکنات می باشد ولی شریک در وجود خاص که صرف غنا و بحث تحصیل و عین وجوب است ، ندارد و وجود ممکنات با وجود حضرتش فقط در مفهوم مصدری وجود مشار کند نه در وجود خارجی خاص به حضرتش .
حقیقت واجب تعالی ، مساوی با حقیقت هیچ یک از اشیاء نیست زیرا حقیقت آنها مقتضی امکان و حقیقت حضرتش مستلزم وجوب است و اختلاف لوازم ، کشف اختلاف ملزومات می نماید پس حقیقت حق تعالی غیر حقیقت سایر اشیاء است .
وجود در جمیع اشیاء به معنای واحد است پس وجود تعالی ، مساوی با وجود سایر اشیاء است .
از این دو مقدمه نتیجه می گیریم که باید واجب تعالی دارای حقیقتی غیر وجودش باشد تا اختلاف او با سایر اشیاء بآن حقیقت مخصوص باشد زیرا به حکم مقدمه اول ذات مقدسش مخالف با ذوات سایر اشیاء است و به حکم مقدمه دوم وجود دارای معنای واحد و حق سبحانه و تعالی با غیرش در وجود اختلافی ندارد پس ذات و حقیقت حق تعالی وجود نبوده و امر دیگری مجهول اللکنه غیر وجود می باشد .
جواب این شبهه از جواب شبهه اول ظاهر گشت زیرا می گوییم وجود واجب تعالی و سایر وجودات صرفاً در مفهوم وجود اشتراک دارند به حسب وجود عینی خاص به حق تعالی که صرف تحصیل و عین غنا و محض جلال است شریکی ندارد و وجودات ممکنه را که صرف تجلیات و تعلقات و روابط محضه بحضرتش می باشند ، مشارکتی با وجود مقدسش نیست .
پس حقیقت وجود به حسب ذاتش فاعل و ماده و صورت و غایت و موضوع ندارد و تطورات و تجلیاتش متقوم و متعلق بلکه عین تعلق و ارتباط و فقر به آن مقدسند و هویتی غیر نفس ربطیت بر آنها ثابت نیست . کنه وجود واجب تعالی و سایر هویات وجودیه که تجلیات و تطورات و شئونات و روابط صرفه آن حقیقتند از تصرف اذهان مصون بوده و علم حصولی به آن و تجلیاتش تعلق نمی گیرد .
نتیجه :
ریشه و اساس معرفت خدا توحید است و تا کسی به یکتا بودن و وجدانیت خداوند اعتقاد و تصدیق ننموده است هنوز اساس و پایة معرفت را استوار نساخته است استوار شدن و نظم برقرار بودن توحید متوقف است بر نفی شرک به خداوند است و توحید نظری در مقابل توحید عملی مربوط به علم مربوط به علم نیرگان می شود یعنی اولاً انسان مراحل توحید را بفهمد و کسب علم کند وقتی به معارف و توحید و مراتب آن پی بردن بدان معتقد و مستلزم باشد وقتی عقیده درست شد توحید نظری محقق شده بعد از آن نوبت عمل است یعنی تمام رفتار و کردار و اخلاق خود را بر پایه ی توحید استوار سازد .
و انبیاء هم برای اقامه و دعوت انسانها به توحید مبعوث شده اند چنان که توحید در فطرت انسانها ریشه دارد .
منـابع :
1) توحید و شرک در قرآن ، آیة الله سبحانی.
2) کتاب الفاضیله بحث در توحید ، حاج سید یوسف فاضل .
3) توحید ذاتی یا اثبات وحدت وجود ، علی تهرانی .
4) عقائد شیعه در دین و توحید ، حسن توسلی .
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |